ایلناز عسلیایلناز عسلی، تا این لحظه: 16 سال و 26 روز سن داره
آرش کمانگیرآرش کمانگیر، تا این لحظه: 16 سال و 17 روز سن داره
یکتا گلییکتا گلی، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 8 روز سن داره
ریحانه جانریحانه جان، تا این لحظه: 9 سال و 10 ماه و 27 روز سن داره
امیررضا جانامیررضا جان، تا این لحظه: 9 سال و 4 ماه و 24 روز سن داره
مهدیای نازممهدیای نازم، تا این لحظه: 6 سال و 5 ماه و 19 روز سن داره

✿خاطرات نوه های مامان شهین در وب✿

سونوگرافی + 12 هفته گی

همونطور که قبلاً  گفتم مامانت دیروز عصر نوبت سونوگرافی داشت و نی نی که شما باشی در هفته ۱۲ اُم زندگی به سر میبری ...   ساعت ۸:۲۸ دقیقه زنگ زدم به بابات که گفت : براساس سونوگرافی هم از نظر رشد مغزی و هم از نظر وضعیت رشد تمام انگشت های دست و پات خدا رو شکر صحیح و سالمی ...   و دکتر گفته که جنسیت الان مشخص نیست و باید بعداً تشریف بیارید ... وروجک نمیشد الان جنسیتت رو، رونمایی میکردی ؟؟؟ الان یه مِلَتی تو کف جنسیت شما نی نی جون به سر میبرن ؟؟؟  ...
27 تير 1391

همسایه سونوگرافیست

غرض از مزاحمت عمه جون اینه که خواستم بگم : یه همسایه داریم متخصص در اینه که با دیدن زن باردار میتونه جنسیت بجه رو تشخیص بده ... و جنسیت پسر عمه و دختر عمه ات هم رو قبل از سونوگرافی تشخیص داده بود و به اطلاعمون رسونده بود ... که گفته هاش صحیح بودن امشب ( ۲۵/ ۴ /۹۱ ) ایشون زحمت کشیدن به خونه مادربزرگ تشریف آوردن و با دیدن مامانت اعلام کردن که !!!!  شما یه شازده پسری راست توی فال این ماه بابایت نوشته بود که مهمان عزیزی در راه دارید و خرج نسبتا بزرگی به گردن شما می افتد ...    عزیزم تا باشه از این خرج ها      امروز عصر هم مامانت نوبت سونوگرافی ...
26 تير 1391

دخمل یا پسمل

سلام عزیزم .. این هفته قرار مامانت بره سونوگرافی برای تعیین جنسیت ...  میگم تو دخملی ؟؟ یا پسملی ؟؟؟  جورابات صورتیه ؟؟ یا آبی ؟؟؟ هر جی باشی برای ما فرقی نداره .. فقط سالم باشی کافیه خدایا به امید تو   ...
24 تير 1391

جایگزینی

آرش این جند روزه رفته بود یاسوج ****** نظریه خیلی از روانشناس های دنیا اینه که همیشه نباید همه جیز رو برای کودکان مهیا کرد و باید بزاریم خیلی جیزا رو خودشون به عنوان جایگزین استفاده کنن ... مثل الان که آرش از نوشمک به عنوان جایگزین * لاجیکو * ( اگه درست نوشته باشم) که یه وسیله رزمی هست استفاده کرد ... حالا گفتم نوشمک .. رفتم به دوران کودکی خودم ... آخ که همیشه عاشق همون آلبالویی هاش بودم ... از پرتقالی ها بدم میومد ....   ...
17 تير 1391

رنگ چشام

ظهری آینه ای که داداش آرش براش از یاسوج آورده گرفته دستش میگه : بزارین ببینم جشمام جه رنگی هستن ؟؟   بعدش ۱ دقیقه ای به آینه خیره شد ... نتیجه بررسی خانوم عسلی ::   جشمام یک کمی قهوه ای روشن هست و یک کمی هم مشکی و یک کمی هم سفیدی داره  + خاله ها میگن من که خونه نبودم ایلی داشته سیندرلا رو تماشا میکرده که به مرحله رقص رسیده ... اونم رفته لباس منو آورده با اون رقصیده    ...
17 تير 1391

شوخی های من و تو

سلام عزیزم خوبی ؟؟؟ جه خبرا ؟؟؟؟ انشالا که خوش و خرم باشی . و شاد و سلامت نگی بی وفا شدی ها .. .. من همیشه حالتو از مامانت میپرسم ...  مامانتم همیشه میگه : رفتی نون بخری برای خونه    بمیرم برات که هنوز نیومده ازت کار میکشن به بابا ایت هم همش به شوخی میگم :: نی نی که به دنیا بیاد و شروع به راه رفتن کنه .. جلوی در حیاط خرده شیشه میریزم تا نتونه بیاد توی خونمون   ولی عمه ای یه وقت جدی نگیری دارم باهات شوخی میکنم ها   من از وقتی بجه بودم بابایت خیلی هوامو داشت تا الان ..منم خیلی دوسش دارم   بخاطر همینم مطمئن باش خیلی هواتو دارم ... بوس بوس شب خوش فرشته کوجولو&n...
14 تير 1391

نیکی به پدر و مادر

جمعه آقا آرش  قدم رنجه فرمودند و  دیده گان خاله رویا رو تجلی بخشیدند  ...   البته ایلنازهم بود ... و دو تایی آتیش سوزوندن ...    بیجاره عروسکای من ...   همشون توی دست و پا افتاده بودن   حق اعتراض هم که وجود نداشت دیروز هم آرشی به بهبهان رفت ... بهش تاکید کردم که حتما  عمه جونشو استاد کنه آخه بالاخره سالی یه بارم که شده سهمیه اونا رو هم بده قَضى‏ ربّك ألاّ تعبدوا اِلاّ ايّاه و بالوالدين احساناً  این آیه ای هست که آرشی یاد گرفته بود توی کلاس قرآن و به ما هم آموزش داد  ... البته هم زمان هم دستشو به روی سینه اش فشار میداد و ادای احترامم میکرد .......
12 تير 1391

سر رفتن حوصله خانوم

دیروز عصری که بازم خونمون بود ... حوصله ش سر رفته بود .. یه دفعه گفت: من دیگه تحمل ندارم .. نمیتونم تحمل کنم ....... خسته شدم ... باید با گوشی خاله ص بازی کنم .. من هنوز حیرتم که یه بجه جطور میتونه تحمل رو برای خودش تجسم کرده باشه ... حالا امروز ظهرم آهنگ گلی از ش ا ی س ت ه رو داشتیم گوش میدادیم که خانوم اشکش در اومد .. واسه اینکه جرا توی ترانه اسم رویا و آ میاد ولی اسم من نمیاد .... و همش میگفت ::: حیف .. حیف    بمیرم برات عسلی راستی یادم رفت بگم هر روز صبح که میاد خونمون باید پیش من بخوابه .. حالا خوابیدمون درد سر داره حسابی .. من سرمو میبرم زیر پتو .. خانوم عسلی بیرون از پتو ....  که خانوم قبو...
12 تير 1391

تابستان 91

سلام به همگی از کجا بگم ؟؟؟ سوال همیشگی !!  خوب بالاخره باید از یه جایی شروع کنم... سه شنبه امتحاناتم تمام و راهی دیار شدم  خدایا شکرت اومدم خونه مثل همیشه انتظار داشتم با استقبال با شکوهی از طرف ایلناز و آرش مواجه بشم که به قول معروف زهی خیال باطل ... جهارشنبه هم که مثل همیشه که وقتی من میام خونه گذشت ... یعنی ایلناز اصلا مزاحم خوابم  نمیشه       و دختره خوبیه   ولی فقط جند دقیقه یه بار میپرسه استراحت کردی تا بریم بازی    ولی خداییش خیلی درکم میکنه *** نمیدونم جرا یاد امام حسین (ع) کرده بود همش میگفت برام بگو جطور شهید شده از علی اصغر...
9 تير 1391

8 هفته و 20 روزگی

سلام کوجولوی دوست داشتنی .... وقتی دانشگاه بودم ... عمه بزرگه بهم خبر داد که مامانی و بابایی ایت رفته بودن سونوگرافی و همه جیز خوب بوده ... و شما در اون موقع ۱۰ میلی متر بودی .. فداتشم و تاریخ تولدت هم مشخص کردن ... ۱۱/۱۱/ ۹۱  تو یه کوجولوی زمستونی هستی ... قربونت برم ۱/۴/۹۱ دوستامو بردم بستنی فروشی به مناسبت ورود شما به جمعمون ( دوستای دانشگاه)     ...
7 تير 1391
1